محل تبلیغات شما

مادر با نگاهی نگران ولی خوشحال منتظر فرزندش بود . فرزندی که برای دفاع از حرم بی بی زینب  با افتخار به سوریه رفته و وطن و زندگی خود را رها کرد . همه یکدیگر را هل می دادند و می خواستند از فرزندانشان استقبال کنند . بیشتر مدافعان حرم آن شهر برگشته بودند و با خانواده ی خود احوال پرسی می کردند . کم کم فضا خالی شد و مادر تنها به جلو قدم بر می داشت . ۲ خیابان ، ۴ خیابان ، ۷ خیابان را رد کرد و فرزندش را نیافت . همین طور رفت و در بن بستی گوشه ی چادرش را جمع کرد و اشک از چشمانش جاری شد. او بیهوش شد و اهالی کوچه او را به بیمارستان بردند . پس از چند روز به خانه اش برگشت . مادر با بغضی عمیق به در ودیوار خانه اش خیره شد و عکس پسرش را دید که قرار است پیکرش برگردد . بغض مادر تمامی نداشت و فرو ریخت و تنها جمله ای که از آن روز به بعد ورد زبانش شده بود این بود : انا لله و انا الیه راجعون 

انشا درباره ی مدافع حرم (ادامه ی داستان)توسط فاطمه صابر

ی ,مادر ,حرم ,خیابان ,، ,روز ,شد و ,کرد و ,روز به ,خانه اش ,مادر با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها